
حزین لاهیجی
شمارهٔ ۵۸۱
۱
هرگل که پر از لخت جگر نیست کنارش
بر سر نتواند زدن از شرم، بهارش
۲
از پرتو رخسار جهانسوز تو دارم
آن شعله به دل، کآتش طور است شرارش
۳
در خورد زوالش نبود دولت دنیا
این باده نیرزد به غم و رنج خمارش
۴
در سینهٔ من بس که شهید است تمنّا
دشتی ست که بر روی هم افتاده شکارش
۵
از سرو تو این جلوهٔ نازی که حزین دید
پیداست که بر باد رود صبر و قرارش
نظرات