
حزین لاهیجی
شمارهٔ ۶۲۸
۱
به وصل از خوی او نظاره دیدار نتوانم
نگاهی گرد دل می گردد و اظهار نتوانم
۲
ز خجلت سر به پیش افکنده ام نه عجز و نه عذری
گناه من اگر عشق است، استغفار نتوانم
۳
گریبان پاره می آیم به کویت هر سحر، ترسم
که مستم محتسب پندارد و انکار نتوانم
۴
اگر ز آلایشم آزرده ای، اوّل قدح در ده
به مستی می توانم پاک شد، هشیار نتوانم
۵
رقیبان از وفا در لاف و من خاموش کی شاید؟
درین دعوی تنزل کردن از اغیار نتوانم
۶
تو را تا دیده ام گلشن به چشمم خار می آید
توانم دیده از گل بست، زان رخسار نتوانم
۷
به راه او دل و دستم حزین از کار می ماند
درین مستی پریشان کردن دستار نتوانم
تصاویر و صوت

نظرات