
حزین لاهیجی
شمارهٔ ۶۳۸
۱
بود تا چند در دل حسرت آن خوش بر و دوشم
هلال آسا کشد خمیازهٔ خورشید آغوشم؟
۲
به باد دامنی از خاک بردارد شهیدان را
قیامت جلوه افتاده ست آن سرو قبا پوشم
۳
سراسر می رود مژگان شوخش در رگ دلها
خراب هوشمندی های آن چشم قدح نوشم
۴
شب افسانهٔ زلفش، ندارد گرچه کوتاهی
به خواب بیخودی نگذارد آن صبح بناگوشم
۵
کند جام نگاهش باده در جام هوسناکان
سیه مست تغافلهای آن عاشق فراموشم
۶
حزین ، از درد و صاف کفر و دین از من چه می پرسی؟
درین میخانه، خونمشربم، با جمله میجوشم
نظرات