
حزین لاهیجی
شمارهٔ ۶۷۸
۱
در آب دیده یا در سینهٔ پرآذر اندازم
دل بیمار خود را بر کدامین بستر اندازم؟
۲
جهان افسرده شد از عشق خون آشام، اشارت کن
که این دل مردگان را در رگ جان نشتر اندازم
۳
کف خاکستر تفسیده ام در کار محشر کن
که دوزخ در بهشت و العطش در کوثر اندازم
۴
دل نامهربانت کینهٔ عاشق چرا دارد؟
اگر رسم وفا عیب است از عالم براندازم
۵
قدح پیمای من، داری اگر ذوق کباب دل
بفرما تا به داغ دوستی بر اخگر اندازم
۶
غبار دل بود، تا کی، کهن ویرانهٔ دنیا؟
بگو تا کار عالم را به مژگان تر اندازم
۷
بساط عشق بازان گرمی هنگامه می خواهد
تو چوگان کن کمند زلف را تا من سراندازم
۸
حزین از عشق دارم در رگ جان گرمی خونی
که در شمشیر قاتل پیچ و تاب جوهر اندازم
نظرات