
حزین لاهیجی
شمارهٔ ۶۸۹
۱
هست چو شبنم از خودی، ننگ حجاب بر سرم
تا رسد آفتاب من، گرم عتاب بر سرم
۲
پیر مغان اشارتم کرد به غسل توبه ای
ریخت حریف میکده، جام شراب بر سرم
۳
بارد اگر از آسمان برق بلا به راه تو
پا نکشم، که شد یکی آتش و آب بر سرم
۴
ساقی سنگدل مرا چند بهانه می دهی؟
بادهٔ ناب در کفت، شور شراب بر سرم
۵
وا رهد از کف اجل، جان فسردهٔ حزین
تیغ کرشمه ای رسد، گر به شتاب بر سرم
نظرات