
حزین لاهیجی
شمارهٔ ۶۹۷
۱
دو روزی کز قضا بایست با این کاروان باشم
مرا کم قیمتی نگذاشت بر طبعی گران باشم
۲
به قید سخت رویانم، ملایم طینتی دارم
چو مغز از چرب و نرمی در شکنج استخوان باشم
۳
در آب و گل نشاند از باغ جان، قدسی نهالم را
فلک می خواست چون گل دست فرسودِ خزان باشم
۴
سر تسلیم و خاک عجز و آداب رضاجویی
اگر باید که دور از کوی آن آرام جان باشم
۵
درین غربت به افسونهای مهر آشنارویان
اگر بندم دلی، از بی وفایان جهان باشم
۶
نیندازم به فرش سنبل و گل، طرح آسایش
درین بستان سرا، هم مشرب آب روان باشم
۷
نمی باشم زیان خواه کسی چون شمع در محفل
اگر باشم، زیان خویش و سود دیگران باشم
۸
ز همراهان ندارم بار منّت یک سر سوزن
درین وادی چه افتاده ست،از خواری کشان باشم؟
۹
دلم رنجد حزین ازگفتگوی صورت آرایان
اگر سنجد لب معنی، حدیثی ترجمان باشم
نظرات