
حزین لاهیجی
شمارهٔ ۷۵۹
۱
از اشک لاله رنگ گلی در کنار کن
شاخ خزان رسیدهٔ خود را بهار کن
۲
مگذار رزق خاک شود مشت خون من
ای شوخ سرگران، کف پایی نگار کن
۳
از ساغر کرام نصیبی ست خاک را
ته جرعه ای به کار من خاکسار کن
۴
ازکار دل به عشق گره باز می شود
این دانهٔ سپند به آتش نثار کن
۵
بی طاقتی کمال دهد کار عشق را
اوّل به غمزه غارت صبر و قرار کن
۶
دیوانه را ز بند، شکوه دگر بود
دل را اسیر سلسله ی تابدار کن
۷
همچون سبو به جرعه، می ام در گلو مریز
میخانه را به کام من میگسار کن
۸
خالی کفت ز دامن مطلب حزین چراست؟
دستی چو شانه، در شکن زلف یارکن
نظرات