
حزین لاهیجی
شمارهٔ ۷۹۱
۱
زند بر خرمن شادیّ و غم برق جمال تو
نباشد عشق را کاری، به هجران و وصال تو
۲
قدح پیمای دیدارم، نه خون است اینکه می بارم
می آلود است جام دیده ام از رنگ آل تو
۳
چه فیض است این تعالی الله که در دربای می گم شد
سبوی شبنم از خورشید حسن بی زوال تو؟
۴
ز چشمم دیدهٔ خورشید محشر خیره می گردد
چو خوابم شد شبیخون خورده خیل خیال تو
۵
حزین از باده نتوانم شکیبا شد، تو خود دانی
شکستم توبه را، برگردن زاهد وبال تو
نظرات