حزین لاهیجی

حزین لاهیجی

شمارهٔ ۷۹۳

۱

کسی داند که هر بیتش به دیوان می‌زند پهلو

که این مطلع به آن حسن به سامان می‌زند پهلو

۲

شب هجران سفید از گریه شد گر دیده، خندانم

که چشم من به صبح پاکدامان می‌زند پهلو

۳

خسک در دیده از محرومی شاخ گلی دارم

که خار رهگذار او به مژگان می‌زند پهلو

۴

به شهد آمیخت زهر آغشته کام من ز دشنامش

عتاب تلخ او بر شکّرستان می‌زند پهلو

۵

به خون غلتیده شمشیر شوخی‌های مژگانم

کف خاکم به بازی‌های طفلان می‌زند پهلو

۶

کسی کز ذوق، دندان بر جگر افشرده می‌داند

که لخت دل به نعمت‌های الوان می‌زند پهلو

۷

قیامت خاست چون بند قبای ناز واکردی

به صبح محشر آن چاک گریبان می‌زند پهلو

۸

بهار عشق مجنون حسن لیلی در بغل دارد

به گیسوی تو آه سنبل‌افشان می‌زند پهلو

۹

حزین ، از آن عقیق کم سخن دارم لب خشکی

دهان او به عیش تنگدستان می‌زند پهلو

تصاویر و صوت

نظرات