حزین لاهیجی

حزین لاهیجی

شمارهٔ ۸۱۲

۱

نمی بینم کسی از آشنارویان به جا مانده

در این غربت همین آیینهٔ زانو به ما مانده

۲

جدا از نعمت دیدار آن شیرین دهان، چشمم

تهی چون کاسهٔ دریوزه در دست گدا مانده

۳

به حسرت تا کشید از سینه ام صیاد پیکان را

دلم ماند به آن یاری که از یاری جدا مانده

۴

ز دامان وصال او بهاری در نظر دارم

که رنگی بر کف مژگان از آن گلگون قبا مانده

۵

نمی گردد دل سختش تهی از کینه عاشق

ز ما تا مشت خاکی درکف باد صبا مانده

۶

برآ از خرقه، ای فقر همایون، سرفرازی کن

که دولت زبر بار منت بال هما مانده

۷

پرافشانی کن ای مرغ دل آزاده در گلشن

که زاهد از ردا و سبحه در دام ریا مانده

۸

ز کار بسته دل چون جرس پیوسته نالانم

خجل در عقدهٔ من ناخن مشکل گشا مانده

۹

حزین خسته دل را ای محبت خوار نگذاری

که این مرغ پریشان نغمه، از گلزارها مانده

تصاویر و صوت

نظرات