
حزین لاهیجی
شمارهٔ ۸۱۸
۱
به جلوه های رسا سرفراز می آیی
مگر ز غارت عمر دراز می آیی
۲
ز خون مهر و وفا تیغ ناز غمّاز است
که از کمینگه خیل نیاز می آیی
۳
به عجز شمع تجلی به خاک می غلتد
تو چون به این رخ طاقت گداز می آیی
۴
گهر به خلوت خاص صدف نمی آید
چنین که در دل اهل نیاز می آیی
۵
چو بوی گل همه ساز رهم، قدم بردار
اگر به پرسشم ای چاره ساز می آیی
۶
شراب شوق ز خود برده صد بیابانم
تو تا به خلوتم ای مست ناز می آیی
۷
کمند گردن عمر گذشته جلوهٔ توست
به شیوه های خوش ای دلنواز می آیی
۸
گهی به صورت معنی گهی به پرده لفظ
نهان به گوش دل اهل راز می آیی
۹
حزین از آن بت هر جایی آرزو داری
چنین که می روی از خویش و باز می آیی
نظرات