
حزین لاهیجی
شمارهٔ ۸۳۴
۱
زان نور دیده، شد مژهٔ خون فشان تهی
از طایر مراد مباد آشیان تهی
۲
رشک محبتم نگذارد نفس کشم
دل از حدیث شوق پر است و زبان تهی
۳
ترسم رَوَد زِ یاد تو یکباره نام ما
ازکین ما مکن دل نامهربان تهی
۴
خوش ظاهرند زاهد بی مغز و جوزِ پوچ
بیرون پر از فریب، ولیکن میان تهی
۵
ساقی بیا به یک دو سبو دست ما بگیر
داریم ساغری، چو کف عاشقان تهی
۶
نی را نوا نماند و جرس را صدا گرفت
ما را نشد ز ناله حزین ، استخوان تهی
نظرات