
حزین لاهیجی
شمارهٔ ۸۷۹
۱
هجر در دامن دل ریخته خار عجبی
گلبن حسرت ما، کرده بهار عجبی
۲
ناخنم تیشه شد وسینهٔ من کوه غم است
زده ام دست، دلیرانه به کار عجبی
۳
سودی از دولت همسایگی ماه نکرد
زلف هندوی تو، دارد شب تار عجبی
۴
دیده، جز بوالعجبی هیچ نبیند در هند
فلک انداخته ما را به دیار عجبی
۵
شمع، سررشتهٔ افسانه به کف داد، حزین
دوش با داغ تو، دل داشت شمار عجبی
نظرات