
حزین لاهیجی
شمارهٔ ۸۹۴
۱
خاطر از دردسر بیهده آزاده کنی
سر اگر در ره رندان دل افتاده کنی
۲
لوحت آخر اجل از نقش خودی ساده کند
حالیا مصلحت آن است که خود ساده کنی
۳
همچو گل می رود از کف به نسیمی، هشدار
برگ عیشی که به صد خون دل آماده کنی
۴
صوفی، ار می نکشی، ساغری از ما بستان
تا مگر آب رخ خرقه و سجاده کنی
۵
ساقی، از دست کریم تو چه کم خواهد شد
چون سبو، خود به گلوی من اگر باده کنی؟
۶
تازه شمشاد من، از خانه به گلشن بخرام
جلوه ای تا به تذروان چمن زاده کنی
۷
واله حسن بیان تو، جهانی ست حزین
زیبد ار ناز به این حسن خداده کنی
تصاویر و صوت

نظرات