
حزین لاهیجی
شمارهٔ ۹
۱
خواهم درین گلستان، دستوری صبا را
تاگرد سر بگردم، آن یار بی وفا را
۲
تا خرقه می پذیرد، در رهن باده ساقی
ای محتسب صلایی، پیران پارسا را
۳
هر خشتی از خرابات، سرچشمه ى حیات است
در پای خم برافشان، این عمر بی بقا را
۴
خواه از لب مسیحا، خواه از زبان ناقوس
صاحبدلان شناسند، آواز آشنا را
۵
وقت است پاگذاری، بر دیده ى سفیدم
تاکی به حیله دارم، صبرگریزپا را؟
۶
ساغر دگر نگردد، ساقی به سر درآید
درگردش ار ببیند، آن چشم سرمه سا را
۷
از آتشین عذاران، گردیده دیده روشن
قد صاریاکراما لیلی بکم نها را
۸
دارد حزین مسکین چشم عنایت ازتو
از خویش وارهانش یا مطلق الاسارا
نظرات