
حزین لاهیجی
بخش ۲۰ - حکایت در تحذیر از انس به زخارف کودک فریب
۱
شنیدم که یحیی بن برمک پگاه
به بغداد می دید عرض سپاه
۲
جوانی بدید از هژبران جنگ
که بربسته بر خنگ، چرم پلنگ
۳
زخامی بدان شیوه مشعوف بود
نمایش کنان جلوه ای می نمود
۴
ز وضعش برآشفت و دیدش شگفت
دل پخه مغزش، رمیدن گرفت
۵
بگفتا بگویید این خام را
نسنجیده نیرنگ ایّام را
۶
ز خامی چه نازی به این پاره پوست؟
اگر پوست از مغز دانی نکوست
۷
نهشتند این بر پلنگ درشت
چه سان اشهبت را بماند به پشت؟
۸
چنین است رسم خسیسان دهر
که از کمتر از خویش گیرند بهر
۹
شریفی بباید که از کاینات
فشاند چو ما دامن التفات
تصاویر و صوت

نظرات