هلالی جغتایی

هلالی جغتایی

شمارهٔ ۱۰۰

۱

چو از داغ فراقت شعله حسرت به جان افتد

چنان آهی کشم از دل، که آتش در جهان افتد

۲

سجود آستانت چون میسر نیست می‌خواهم

که آنجا کشته گردم، تا سرم بر آستان افتد

۳

نماند از سیل اشک من زمین را یک بنا محکم

کنون ترسم که نقصان در بنای آسمان افتد

۴

به راهت چند زار و ناتوان افتم، خوش آن روزی

که از چشمت نگاهی جانب این ناتوان افتد

۵

تن زار مرا هر دم رقیب آزرده می سازد

چنین باشد، بلی، چون چشم سگ بر استخوان افتد

۶

هلالی آن چنان در عاشقی رسوای عالم شد

که پیش از هر سخن افسانه او در میان افتد

تصاویر و صوت

نظرات