هلالی جغتایی

هلالی جغتایی

شمارهٔ ۱۰۳

۱

ماه شهر آشوب من، هر گه براهی بگذرد

شهر پر غوغا شود، چونان که ماهی بگذرد

۲

روزم از هجران سیه شد، آفتاب من کجاست؟

تا بسویم در چنین روز سیاهی بگذرد

۳

چون بره می بینمش، بیخود تظلم می کنم

همچو مظلومی که بروی پادشاهی بگذرد

۴

ای که در عشق بتان لاف صبوری می زنی

صبر کن، تا زین حکایت چند گاهی بگذرد

۵

نگذرد، گر سالها باشم براهش منتظر

ور دمی غایب شوم، آن دم چو ماهی بگذرد

۶

با وجود آنکه آتش زد مرا در جان و دل

دل نمی خواهد که سویش دود آهی بگذرد

۷

ساقیا، لب تشنه مردم، کاش بر من بگذری

وه! چه باشد آب حیوان بر گیاهی بگذرد؟

۸

در صف خوبان تو در جولان و خلقی در فغان

همچو آن شاهی که با خیل و سپاهی بگذرد

۹

گفت: می خواهم که از پیش هلالی بگذرم

آه! گر ظلمی چنین بر بی گناهی بگذرد!

تصاویر و صوت

نظرات