هلالی جغتایی

هلالی جغتایی

شمارهٔ ۱۰۶

۱

نمی توان بتو شرح بلای هجران کرد

فتاده ام ببلایی، که شرح نتوان کرد

۲

ز روزگار مرا خود همیشه دردی بود

غم تو آمد و آن را هزار چندان کرد

۳

بلای هجر تو مشکل بود، خوش آن بیدل

که مرد پیش تو و کار بر خود آسان کرد

۴

خیال کشتن من داشت وه! چه شد یارب؟

کدام سنگدل آن شوخ را پشیمان کرد؟

۵

جراحت دل ما بر طبیب ظاهر نیست

که تیر غمزه او هر چه کرد پنهان کرد

۶

نیافت لذت ارباب ذوق، بی دردی

که قدر درد ندانست و فکر درمان کرد

۷

هلالی، از دل مجروح من چه می پرسی؟

خرابه ای که تو دیدی فراق ویران کرد

تصاویر و صوت

نظرات

user_image
علیرضا رفعتی
۱۳۹۹/۰۸/۱۳ - ۰۴:۵۷:۴۰
بسیار زیبااااا