
هلالی جغتایی
شمارهٔ ۱۴۱
۱
هرگز آن شوخ بما غیر نگاهی نکند
آن هم از ناز کند گاهی و گاهی نکند
۲
می روم بر سر راهش بامید نظری
آه! اگر بگذرد آن شوخ و نگاهی نکند
۳
این همه ناله، که من می کنم از درد فراق
هیچ ماتم زده خانه سیاهی نکند
۴
حاصل عشق همین بس که: اسیر غم او
دل بمالی ندهد، میل بجاهی نکند
۵
زاهدا، گر هوس باده و شاهد گنهست
بنده هرگز نتواند که گناهی نکند
۶
سوی هر کس که بدین شکل و شمایل گذری
کی تواند که ترا بیند و آهی نکند؟
۷
چون هلالی شرفی یافتم از بندگیت
کس چرا بندگی همچو تو شاهی نکند؟
نظرات