
هلالی جغتایی
شمارهٔ ۱۵۸
۱
چه حاصل گر هزاران گل دمد یا صد بهار آید؟
مرا چون با تو کار افتاده است اینها چه کار آید؟
۲
دلم را باغ و بستان خوش نمیآید، مگر وقتی
که جامی در میان آرند و سروی در کنار آید
۳
چو سوی زلف خوبان رفت، سوی ما نیاید دل
وگر آید سیه روز و پریشان روزگار آید
۴
نمیآیم برون از بیم رسوایی، که میترسم
مرا در پیش مردم گریه بی اختیار آید
۵
پس از عمری، اگر آن طفل بدخو بگذرد سویم
نمی گیرد قراری، تا دل من در قرار آید
۶
فزون از داغ نومیدی بلایی نیست عاشق را
مبادا کین بلا پیش من امیدوار آید
۷
هلالی، چون تو درویشی و آن مه خسرو خوبان
ترا از عشق او فخرست و او را از تو عار آید
تصاویر و صوت

نظرات