
هلالی جغتایی
شمارهٔ ۱۶۴
۱
مرا، چون دیگران، یاد گل و گلشن نمیآید
به غیر از عاشقی کار دگر از من نمیآید
۲
هوس دارم که: دوزم چاک دل از تار گیسویش
ولی چندان گره دارد، که در سوزن نمیآید
۳
تعجب چیست گر من در وصالش فارغم از گل؟
کسی را پیش یوسف یاد پیراهن نمیآید
۴
منور شد به تشریف قدومش خانه چشمم
بلی، جز مردمی از دیده روشن نمیآید
۵
تو بدخویی، که داری قصد جان عاشقان، ور نه
کسی را از برای عاشقی کشتن نمیآید
۶
به جای خاک پایش توتیا جستم، ندانستم
که: کار سرمه از خاکستر گلخن نمیآید
۷
هلالی اشک میبارد، برو دامنکشان مگذر
تعلل چیست؟ چون گردی بر آن دامن نمیآید
تصاویر و صوت

نظرات