
هلالی جغتایی
شمارهٔ ۱۷۹
۱
جان خواهم از خدا، نه یکی، بلکه صد هزار
تا صد هزار بار بمیرم برای یار
۲
من زارم و تو زار، دلا، یک نفس بیا
تا هر دو در فراق بنالیم زار زار
۳
از بسکه ریخت گریه خون در کنار من
پر شد ازین کنار، جهان، تا بآن کنار
۴
در روزگار هجر تو روزم سیاه شد
بر روز من ببین که: چها کرد روزگار؟
۵
چون دل اسیر تست، ز کوی خودش مران
دلداریی کن و دل ما را نگاه دار
۶
کام من از دهان تو یک حرف بیش نیست
بهر خدا که: لب بگشا، کام من بر آر
۷
چون خاک شد هلالی مسکین براه تو
خاکش بگرد رفت و شد آن گرد هم غبار
نظرات
د. ق. مصلح بدخشانی