
هلالی جغتایی
شمارهٔ ۱۸
۱
گفتگوی عقل در خاطر فرو ناید مرا
بنده سلطان عشقم، تا چه فرماید مرا؟
۲
بسکه کردم گریه پیش مردم و سودی نداشت
بعد ازین بر گریه خود خنده میآید مرا
۳
بسته زلف پریرویان شدن از عقل نیست
لیک من دیوانه ام، زنجیر میباید مرا
۴
وعده وصل توام داد اندکی تسکین دل
تا رخ خوبت نبینم دل نیاساید مرا
۵
وه! که خواهد شد، هلالی، خانه عمرم خراب
جان غم فرسوده چند از غم بفرساید مرا؟
نظرات