
هلالی جغتایی
شمارهٔ ۱۸۶
۱
حاش لله! کز رخت چشم افگنم سوی دگر
خوش نمی آید بجز روی توام روی دگر
۲
تازه گلهای چمن خوشرنگ و خوشبویند، لیک
گل رخ ما رنگ دیگر دارد و بوی دگر
۳
زینت آن روی نیکو خال بس، خط، گو: مباش
حسن او را در نمی باید سر موی دگر
۴
کشتن آمد خوی آن بی رحم وز آنم باک نیست
باک از آن دارم که گیرد غیر ازین خوی دگر
۵
روز محشر، کز جفای نیکوان نالند خلق
باشد آن بدخوی را هر سو دعاگوی دگر
۶
هر کرا خاک سر کوی تو دامن گیر شد
کی بدامانش رسد گرد سر کوی دگر؟
۷
دی چو با آن زلف و رخ سوی هلالی آمدی
رفت آرام و قرارش هر یکی سوی دگر
نظرات