
هلالی جغتایی
شمارهٔ ۱۹۵
۱
کار من از جمله عالم همین عشقست و بس
عالمی دارم، که در عالم ندارد هیچ کس
۲
پادشاه اهل دردم بر سر میدان عشق
من میان فتنه و خیل بلا از پیش و پس
۳
دست امیدم ز دامان وصالش کوتهست
وه! که جایی رفته ام کان جاندارم دسترس
۴
در جهان چیزی که دارم از سواد عشق او
یک دل و چندین تمنا، یک سرو چندین هوس
۵
آرزو دارم که: پیشت جان دهم، بهر خدا
یک نفس بنشین، که باقی نیست غیر از یک نفس
۶
این چنین برقی، که از نعل سمندت می جهد
بر سر راه تو خواهم سوختن چون خار و خس
۷
زار می نالد هلالی بی تو در کنج فراق
همچو آن بلبل که می نالد به زندان قفس
نظرات