
هلالی جغتایی
شمارهٔ ۲۰۴
۱
گر گذر افتد، چو باد صبح، بر خاک منش
همچو گرد از خاک برخیزم، بگیرم دامنش
۲
در هوایش گر رود ذرات خاک من بباد
از هوا داری در آیم ذره وار از روزنش
۳
آن پریرو را چه لایق کلبه تاریک دل؟
مردم چشمست، بنشانم بچشم روشنش
۴
گر شبی لطف تنش بر پیرهن ظاهر شود
از خوشی دیگر نگنجد در قبا پیراهنش
۵
از لطافت دم مزن، ای گل، بآن نازک بدن
زانکه گردم می زنی آزرده می گردد تنش
۶
تا بگردن غرق خونم، دیده بر راه امید
گر بخون ریزم نیاید، خون من در گردنش
۷
خاک شد مسکین هلالی در ره آن شهسوار
تا لگدکوب جفا گردد چو نعل توسنش
نظرات