
هلالی جغتایی
شمارهٔ ۲۲
۱
ز سوز سینه، هر دم، چند پوشم داغ هجران را؟
دگر طاقت ندارم، چاک خواهم زد گریبان را
۲
بزن یک خنجر و از درد جان کندن خلاصم کن
چرا دشوار باید کرد بر من کار آسان را؟
۳
نمی خواهم که خط بالای آن لب سایه اندازد
که بی ظلمت صفای دیگرست آن آب حیوان را
۴
بزلفت بسته شد دلهای مشتاقان، بحمدالله
عجب جمعیتی روزی شد این جمع پریشان را!
۵
کسی چون جان برد زین کافران سنگدل، یارب؟
که در یک لحظه میریزند خون صد مسلمان را
۶
طبیبا، تا بکی بر زخم پیکانش نهی مرهم؟
برو، مگذار دیگر مرهم و بگذار پیکان را
۷
هلالی، دل منه بر شیوه آن شوخ عاشق کش
سخن بشنو و گرنه بر سر دل می کنی جان را
تصاویر و صوت

نظرات