هلالی جغتایی

هلالی جغتایی

شمارهٔ ۲۴۴

۱

مگو افسانه مجنون، چو من در انجمن باشم

ازو، باری، چرا گوید کسی؟ جایی که من باشم

۲

کسی افسانه درد مرا جز من نمی داند

از آن دایم من دیوانه با خود در سخن باشم

۳

رو، ای زاهد، که من کاری ندارم غیر می خوردن

مرا بگذار، تا مشغول کار خویشتن باشم

۴

جدا، زان سرو قد، گر جانب بستان روم روزی

بیاد قد او در سایه سرو چمن باشم

۵

چسان رازی کنم پنهان؟ که از صد پرده ظاهر شد

مگر وقتی نهان ماند که در زیر کفن باشم

۶

مرا جان کوه اندوهست و من جان می کنم، آری

ترا چون لعل شیرینست، من هم کوهکن باشم

۷

هلالی، چون نمی پرسد مرا یاری و غم خواری

من مسکین غریبم، گرچه دایم در وطن باشم

تصاویر و صوت

نظرات