
هلالی جغتایی
شمارهٔ ۲۹۴
۱
صبح امید همانست و رخ یار همان
تار آن طره شبرنگ و شب تار همان
۲
نیست چون هیچ تفاوت ز رقیبان با من
پیش تو یار همان باشد و اغیار همان
۳
طی شد افسانه هر عاشق و معشوق، که بود
قصه ما و تو در کوچه و بازار همان
۴
همره غیر چو باشی دلم آزرده مکن
جان من، بس بود آزار دل زار همان
۵
گویم، ای شوخ، بدیوار غم دل پس ازین
با تو گفتن چو همانست و بدیوار همان
۶
دل و دین باخت هلالی بتمنای وفا
و آن جفا جوی باو بر سر آزار همان
نظرات