هلالی جغتایی

هلالی جغتایی

شمارهٔ ۳۱۷

۱

فدای آن سگ کو باد جان ناتوان من

که بعد از مرگ در کوی تو آرد استخوان من

۲

چو داری عزم رفتن، با تو نتوان درد دل گفتن

که وقت رفتن جانست و میگیرد زبان من

۳

من از بی مهری آن ماه مردم، کی بود، یارب؟

که با من مهربان گردد مه نامهربان من؟

۴

زبان یار شیرینست و کام من بصد تلخی

زهی لذت! اگر باشد زبانش در دهان من

۵

گمان دارم که: با من اتفاقی هست آن مه را

چه باشد، آه! اگر روزی یقین گردد گمان من؟

۶

تب هجران بنوبت میستاند جان مشتاقان

گرین نوبت بجان من رسد، ای وای جان من!

۷

هلالی، شعلهای برق آهم رفت بر گردون

ملک را بر فلک دل سوخت از آه و فغان من

تصاویر و صوت

نظرات