هلالی جغتایی

هلالی جغتایی

شمارهٔ ۳۲۱

۱

بهر خون ریز دلم، ترک کمان ابروی من

راست چون تیر آمد و بنشست در پهلوی من

۲

شب دل گم گشته می جستم بگرد کوی او

گفت: ای بیدل، چه میجویی بگرد کوی من؟

۳

پیش و پس تا چند در روی رقیبان بنگری؟

روی ایشان را مبین، شرمی بدار از روی من

۴

از تو این قیدی که من دارم، خلاصی مشکلست

کز خم زلف تو زنجیریست بر هر موی من

۵

چشمت از مستی فتد هر گوشه ای، در حیرتم

زین که هرگز گوشه چشمت نیفتد سوی من

۶

چین ابروی تو نتوانم کشیدن بیش ازین

کز کمانت عاجز آمد قوت بازوی من

۷

با تو چون گوید هلالی: ظلم و بدخویی مکن

هر چه میخواهی بکن، ای ظالم بدخوی من

تصاویر و صوت

نظرات