
هلالی جغتایی
شمارهٔ ۳۳۰
۱
خوش باشد اگر باشم در طرف چمن با او
من باشم و او باشد، او باشد و من با او
۲
بر هم زدن چشمش جان می برد از مردم
کی زنده توان بودن یک چشم زدن با او؟
۳
با او چو پس از عمری خواهم سخنی گویم
هرگز نشود پیدا تقریب سخن با او
۴
جانم بر جانانست، من خود تن بی جانم
آری ز کجا باشد جان در تن و تن با او؟
۵
تا عهد شکست آن مه بگداخت هلالی را
دیدی که چه کرد آخر، آن عهدشکن با او؟
تصاویر و صوت

نظرات