هلالی جغتایی

هلالی جغتایی

شمارهٔ ۳۳۱

۱

ندارم قوت اظهار درد خویشتن با او

مرا این درد کشت، آیا که گوید درد من با او؟

۲

هوس دارم که: آید بر سر بالین من، تا من

وصیت را بهانه سازم و گویم سخن با او

۳

مه من یوسف مصرست و خلقی عاشق رویش

چو یعقوب و زلیخا هر طرف صد مرد و زن با او

۴

تنم چون رشته ای شد زان قبا گلگون و خوش حالم

که باری می توان گنجید در یک پیرهن با او

۵

من و کنج غم و روز سیاه و خون دل خوردن

کیم، تا می خورم شبها در اطراف چمن با او؟

۶

بتن در صحبت خلقم، بجان در خدمت جانان

عجایب خلوتی دارم میان انجمن با او

۷

هلالی، از کمال شعر، دارد منصب شاهی

که شور خسروست و نازکی های حسن با او

تصاویر و صوت

نظرات