
هلالی جغتایی
شمارهٔ ۳۳۸
۱
چند سوزی داغها بر دست؟ آه از دست تو
گاه از داغ تو مینالیم و گاه از دست تو
۲
تا ترا بر دست ظاهر شد سیاهی های داغ
روزگار دردمندان شد سیاه از دست تو
۳
تو نهاده داغها بر دست چون گلدسته ای
من بخود پیچیده چون شاخ گیاه از دست تو
۴
مردم از داغ و دگر چون خار و خاشاکم مسوز
تا نسوزد خرمن من همچو کاه از دست تو
۵
این چه بیدادست؟ کز هر جانب، ای سلطان حسن
داد میخواهد چو من صد داد خواه از دست تو
۶
هیچ دانی چیست این داغ سیه بر روی ماه؟
عارض خود را سیه کردست ماه از دست تو
۷
پیش ازین از داغ نومیدی هلالی را مسوز
چند سوزد دردمند بی گناه از دست تو؟
نظرات