هلالی جغتایی

هلالی جغتایی

شمارهٔ ۳۴۰

۱

من بیدل بعمر خود ندیدم یک نگاه از تو

نمیدانم چه عمرست این؟ دریغ و درد و آه از تو!

۲

همان روزی که گشتی پادشاه حسن، دانستم

که داد خود نخواهد یافت هرگز دادخواه از تو

۳

مکش هر بی گنه را، زان بترس آخر که در محشر

طلب دارند فردا خون چندین بی گناه از تو

۴

تو شاه ملک حسنی، من گدای درگه عشقم

مقام بندگی از من، سریر عز و جاه از تو

۵

ز هجرت هر شبی سالی و هر روزم بود ماهی

کسی داند که دور افتاده باشد سال و ماه از تو

۶

برغم خویش، تا با غیر دیدم یار دمسازت

گهی از غیر مینالم، گهی از خویش و گاه از تو

۷

هلالی بی تو در شبهای هجران کیست میدانی؟

سیه بختی، که روز روشن او شد سیاه از تو

تصاویر و صوت

نظرات