
هلالی جغتایی
شمارهٔ ۳۴۶
۱
سازم قدم ز دیده و آیم بسوی تو
تا هر قدم بدیده کشم خاک کوی تو
۲
روی تو خوب و خوی تو بد، آه! چون کنم؟
ای کاش! همچو روی تو می بود خوی تو
۳
منما جمال خویش بهر کج نظر، که نیست
چشم بدان مناسب روی نکوی تو
۴
جان و دل آرزوی وصال تو کرده اند
من نیز کرده با دل و جان آرزوی تو
۵
چون من هلاک روی توام، رخ ز من متاب
بگذار تا: هلاک شوم پیش روی تو
۶
ای دل، ز دیده گریه شادی طمع مدار
کین آب رفته باز نیاید بجوی تو
۷
ساقی، مران ز مجلس خویشم، که خو گرفت
دستم بجام باده و چشمم بروی تو
۸
گفتی: کنم هلالی دیوانه را علاج
ای من غلام سلسله مشک بوی تو
۹
از لطف گفته ای که: هلالی غلام ماست
ای من غلام لطف چنین گفتگوی تو
نظرات