هلالی جغتایی

هلالی جغتایی

شمارهٔ ۳۵۵

۱

چشم او می خورده و خود را خراب انداخته

تا نبیند سوی من، خود را بخواب انداخته

۲

چیست دانی پردهای غنچه بر رخسار گل؟

جلوه حسن تو او را در حجاب انداخته

۳

چون نگردد عمر من کوته؟ که آن زلف دراز

رشته جان مرا در پیچ و تاب انداخته

۴

یارب، آن زلفست بر روی تو؟ یا خود باغبان

سنبل تر چیده و بر آفتاب انداخته

۵

با وجود آنکه ما را تاب دیدار تو نیست

گه گهی آیی برون، آن هم نقاب انداخته

۶

گر بکویت هر دم آیم، بگذرم، عیبم مکن

شوق دیدار توام در اضطراب انداخته

۷

بی تو در گلشن هلالی نیست خرم، بلکه او

دوزخی دیدست و خود را در عذاب انداخته

تصاویر و صوت

نظرات