
هلالی جغتایی
شمارهٔ ۳۶۱
۱
بر بستر هلاکم، بیمار و زار مانده
کارم ز دست رفته، دستم ز کار مانده
۲
رفتست وصل جانان، ماندست جان بزاری
ای کاشکی! نماندی این جان زار مانده
۳
من کیستم؟ غریبی، از وصل بی نصیبی
هجران یار دیده، دور از دیار مانده
۴
در دل ز گلعذاری، بودست خار خاری
آن دل نمانده، اما آن خار خار مانده
۵
با آنکه در هوایش، خاکم بگرد رفته
او را هنوز از من بر دل غبار مانده
۶
هر جا که من براهی خود را باو رساندم
او تیز در گذشته، من شرمسار مانده
۷
وه! چون کنم؟ هلالی، کان ماه با رقیبان
فارغ نشسته و من در انتظار مانده
تصاویر و صوت

نظرات