هلالی جغتایی

هلالی جغتایی

شمارهٔ ۴۰۰

۱

بس که جانها همه شد صرف تو جانان کسی

جان اگر نیست و گر هست تویی جان کسی

۲

بر سر بنده ستمهای تو از حد بگذشت

شرمسارم ز کرمهای تو سلطان کسی

۳

چاک شد جیب من، ای هجر، ز دست ستمت

نرسد دست تو، یارب، بگریبان کسی

۴

حال شبهای مرا بی خبری کی داند؟

که شبی روز نکردست بهجران کسی

۵

گر جدا ماندم از آن ماه ملامت مکنید

چه کنم؟ چرخ فلک نیست بفرمان کسی

۶

هوسم هست که: دامان تو گیرم، لیکن

بی کسان را نرسد دست بدامان کسی

۷

از فغانهای هلالی خبری نیست ترا

وه! که هرگز نکنی گوش بافغان کسی

تصاویر و صوت

نظرات