هلالی جغتایی

هلالی جغتایی

شمارهٔ ۴۰۸

۱

تو از من فارغ و من از تو دارم صد پریشانی

نمی دانم تغافل می کنی، یا خود نمی دانی

۲

کنون تا می توانی از جفا کردن پشیمان شو

که بعد از کشتنم سودی نمی دارد پشیمانی

۳

قدت بر جان مردم فتنه شد، باری، چه خوش باشد؟

اگر بنشینی و این فتنه را از پای بنشانی

۴

دلم گر سوختی، بگذار، باری، استخوانم را

که می خواهم سگ کوی ترا خوانم بمهمانی

۵

هلالی، دشمنست آن ماه و او را دوست میدارم

محبت بین که: از جان دوستم با دشمن جانی

تصاویر و صوت

نظرات