هلالی جغتایی

هلالی جغتایی

شمارهٔ ۴۱۶

۱

آن کف پا بر زمین حیفست، ای سرو سهی

چشم آن دارم که: دیگر پای بر چشمم نهی

۲

تا سر از جیب خجالت بر ندارد آفتاب

خیمه بر دامان صحرا زن چو ماه خرگهی

۳

می روی بر اوج خوبی، فارغ از بیم زوال

با تو خورشید فلک را نیست تاب همرهی

۴

دل بدست تست، من از بندگی جان می کنم

نی ز من جان می ستانی، نی مرا جان میدهی

۵

بر امید آنکه خاکم خشت دیوارت شود

بر سر کویت ز شادی می کنم قالب تهی

۶

ناچشیده میوه مقصود بد حالم، ولی

دارم از سیب زنخدان تو امید بهی

۷

گر هلالی را فلک سازد گدای درگهت

بر سر کوی تو یابد منصب شاهنشهی

تصاویر و صوت

نظرات