
هلالی جغتایی
شمارهٔ ۶۶
۱
این چنین بیرحم و سنگین دل، که جانان منست
کی دل او سوزد از داغی، که بر جان منست؟
۲
ناصحا، بیهوده میگویی که: دل بردار ازو
من بفرمان دلم، کی دل بفرمان منست؟
۳
در علاج درد من کوشش مفرما، ای طبیب
زانکه هر دردی که از عشقست درمان منست
۴
بیدلان را نیست غیر از جان سپردن مشکلی
آنچه ایشان راست مشکل، کار آسان منست
۵
من که باشم، تا زنم لاف غلامی بر درش؟
بنده آنم که دولت خواه سلطان منست
۶
آن که بر دامان چاکم طعنه میزد، گو: بزن
کین چنین صد چاک دیگر در گریبان منست
۷
هر چه می گوید هلالی در بیان زلف او
حسب حال تیره بخت پریشان منست
نظرات