
هلالی جغتایی
شمارهٔ ۷۷
۱
دگرم بسته آن زلف سیه نتوان داشت
آن چنانم که بزنجیر نگه نتوان داشت
۲
تاب خیل و سپه زلف و رخی نیست مرا
روز و شب معرکه با خیل و سپه نتوان داشت
۳
تا کی آن چاه ذقن را نگرم با لب خشک؟
این همه تشنه مرا بر لب چه نتوان داشت
۴
دیده بر بستم و نومید نشستم، چه کنم؟
بیش ازین دیده بامید بره نتوان داشت
۵
با وجود رخ او دیدن گل کی زیباست؟
پیش خورشید نظر جانب مه نتوان داشت
نظرات