هلالی جغتایی

هلالی جغتایی

شمارهٔ ۷۹

۱

دل چه باشد کز برای یار ازان نتوان گذشت

یار اگر اینست، بالله می توان از جان گذشت

۲

از خیال آن قد رعنا گذشتن مشکلست

راست میگویم، بلی، از راستی نتوان گذشت

۳

جز بروز وصل عمر و زندگی حیفست حیف

حیف از آن عمری که بر من در شب هجران گذشت

۴

یار بگذشت، از همه خندان و از من خشمناک

عمر بر من مشکل و بر دیگران آسان گذشت

۵

چون گذشت از دل خدنگش، گو: بیا، تیر اجل

هر چه آید بگذرد، چون هر چه آمد آن گذشت

۶

پیش ازین گر جام عشرت داشتم، حالا چه سود؟

از فلک دور دگر خواهم، که آن دوران گذشت

۷

خلق گویندم: هلالی، درد خود را چاره کن

کی توانم چاره دردی که از درمان گذشت؟

تصاویر و صوت

نظرات