
هلالی جغتایی
شمارهٔ ۸۵
۱
نا دیده میکنی، چو فتد دیده بر منت
جانم فدای دیدن و نادیده کردنت
۲
فردا، که ریزه ریزه شود تن بزیر خاک
برخیزم و چو ذره درآیم ز روزنت
۳
با آنکه رفت روشنی چشمم از غمت
دارم هنوز دوست تر از چشم روشنت
۴
گر میکشی، نمیروم از صید گاه تو
دست منست و حلقه فتراک توسنت
۵
بر دامن تو باده گلگون چکیده است
یا خون ماست آنکه گرفتست دامنت؟
۶
مستی و گردنی چو صراحی کشیده ای
خوش آنکه دست خویش در آرم بگردنت
۷
دیگر ترا چه باک، هلالی، ز دشمنان؟
کان ماه با تو دوست شد و مرد دشمنت
نظرات