
هلالی جغتایی
شمارهٔ ۸۶
۱
اگر از آمدنم رنجه نگردد خویت
هر دم از دیده قدم سازم و آیم سویت
۲
گر بدانم که توان بر سر کویت بودن
تا توانم نروم جای دگر از کویت
۳
سر من خاک رهت باد! که شاید روزی
بر سرم سایه کند سرو قد دلجویت
۴
یا مرا زار بکش، یا مرو از پیش نظر
که ز کشتن بترست این که نبینم رویت
۵
میکشم هر نفس از خط و ز زلفت آهی
آه! بنگر که: چها میکشم از هر مویت!
۶
بعد ازین لطف کن و در دل تنگم بنشین
تا نشستن نتواند دگری پهلویت
۷
ای بابروی تو مایل همه کس چون مه عید
از هلالی چه عجب میل خم ابرویت؟
نظرات
یوسف شیردلپور