حیدر شیرازی

حیدر شیرازی

شمارهٔ ۱۷ - و له ایضا

۱

آب کز دیده روان شد ببرد بنیادم

آتش عشق تو چون خاک دهد بر بادم

۲

دیده خون ریز که چون مردم دریایی چشم

بهر دردانه به دریای محیط افتادم

۳

مردم از گریه ی من غرقه دریای غمند

تا عنان نظر از دست مصالح دادم

۴

بس که در دیده ی خود دجله روان می بینم

در شک افتم که مگر در طرف بغدادم

۵

چون کمر خوش به میان آی که بر دامن کوه

کشته ی شکر شیرین تو چون فرهادم

۶

خانه ی دیده ی من جای خیال رخ تست

زآن در دیده به روی دگری نگشادم

۷

هر سحر در طلب پرتو خورشید جلال

پردهٔ اطلس گردون بدرد فریادم

۸

جستن حیدر وفا از هوس دیدن تو

ترک سر کردم و پا در طلبت بنهادم

تصاویر و صوت

نظرات