
حیدر شیرازی
شمارهٔ ۲۳ - و له ایضا
۱
جانم از آتش آن لعل شکربار بسوخت
دل چو پروانه بر شمع رخ یار بسوخت
۲
در بر تنگ شکر خال سیاهش مگسی است
یا سپندی است که بر آتش رخسار بسوخت
۳
در شب تیره سراپای من بی سر و پا
همچو شمع از هوس صبح رخ یار بسوخت
۴
ای طبیب! از لب جان بخش خود از بهر شفا
شربتی ده که دل خستهٔ بیمار بسوخت
۵
در چمن مشعلهٔ آتش گل بر کردند
بلبل بی خبر از آتش گلزار بسوخت
۶
تا ز شرم رخ چون آتش تو آب شود
از چمن، گل شد و در کورهٔ عطار بسوخت
۷
پرتو مهر تو یک شعله ی آتش برزد
ملک جان من دل خسته به یکبار بسوخت
۸
نیست پیدا اثر حیدر دردی کش مست
مگر از آتش می بر در خمار بسوخت
۹
حق بود در نظر پیر حقیقت رو عشق
هر که منصور صفت بر زبر دار بسوخت
نظرات