
حیدر شیرازی
شمارهٔ ۲۹ - و له ایضا
۱
جانا! دل من چون دهن تنگ تو تنگ است
پشتم ز خیال سر زلف تو چو چنگ است
۲
پای دلم از بهر تو در بحر محیط است
کام دلم از کام تو در کام نهنگ است
۳
بر حال من زار جگرخوار نبخشی
آن دل که تو داری مگر از آهن و سنگ است
۴
خونم بخوری، دل ببری، چهره بپوشی
ای ماه پری چهره نگویی که چه ینگ است
۵
شکرانه دهم جان و کنم آشتی از نو
گر زآنکه ترا با من دل سوخته جنگ است
۶
آن چشم خویش دلکش سرمست جهانگیر
ترکی است کمان دار که با تیر خدنگ است
۷
از خوی تو بیداد کشد حیدر بیدل
خوی تو چه خوبی است مگر خوی پلنگ است؟
نظرات